دلمان كه ميگيرد, تاوان لحظه هايي ست كه دل میبندیم...
از هیاهوی وازه ها خسته ام...من سکوت را از اوراق سپید اموخته ام... ایا سکوت...روشنترین وازه ها نیست؟! همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام...ایا مرگ خونسردترین وازه ها نیست؟! تا چشم گشودم از چشم زندگی افتادم... شبی...شاید امشب... زیر نور مهتاب,یک وازه خواهم نوشت... نام خونسرد معشوقه ام را... بر حواس پنج گانه ام خال خواهم کوفت... و هم زمان... پایین آخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت... پایان |
About
شرح دلتنگی من.... گاهی از سر بغض مینویسم...گاهی از سر دلتنگی.... گاهی از درد بیخبری....گاهی از سر تنهایی.... ولی چه زیباست نوشتن وقتی میدانی او میخواند... چه زیباست جنون وقتی میدانی او میبیند....
Home
|